ملایر، سرزمین کریمخان زند
تا دورهی قاجار در محل شهر ملایر امروزی، ایلهایی مانند ایل زند زندگی میکردند. کریمخان زند معروفترین رهبر ایل زند است که در روستای کمازان و پری (از روستاهای ملایر) میزیست. او پس از مرگ نادرشاه افشار، ابتدا بر نواحی اطراف (تویسرکان و همدان) و سپس نواحی غربی و جنوبی ایران تسلط پیدا کرد و سلسلهی زندیه را تأسیس کرد. کریمخان، هیچگاه به رسم سلاطین تاجگذاری نکرد بلکه خود را وکیل الرعایا (نماینده مردم) نامید.
یکی از منابع مهم در خصوص زندگی او، کتاب کریمخان زند، نوشتهی عبدالحسین نوایی است. من نسخهی قدیمی این کتاب را در اختیار دارم ولی چاپ جدید آن را هم میتوانید تهیه کنید. احتمالاً امکان سفارش آنلاین هم باشد.
دکتر عبدالحسین نوایی، کریمخان زند را چنین توصیف میکند:
«مردی که از سپاهیگری خود را به سلطنت رسانید ولی در هنگام قدرت به همان سادگی سپاهیگری باقی ماند. مردی که از میان مردم عادی برخاست و پس از آنکه بیست سال مبارزه کرد و جنگید و بر قدرتی مطلق دست یافت، باز خود را از مردم کنار نگرفت. بلکه همهی وقت در فکر آنان بود. مردی که قدرت داشت ولی فاسد نشد، سواد نداشت ولی خوب فکر کرد. شاه بود ولی به دنبال عنوان سلطنت نرفت و تنها هدفش این بود که مردم ایران، رعایا و پیشهوران در آسایش باشند و بتوانند بر جراحتی که در طی بیست سال سلطهی نادری و بیست سال هرج و مرج و فترت بر پیکر ناتوان آنان رسیدهبود، مرهم نهند. او مردی بود که تا آخر زندگی خود، در میان مردم بود و وقتی که مرد، مردم شیراز در مرگش به تلخی گریستند، زیرا به حق فکر میکردند که پدری مهربان و سرپرستی دقیق و شاهی عطوف و مردی آزادفکر و بلند اندیشه را از دست دادهاند. وقایع بعد نشان داد که آنان تا چه حد در این باره درست اندیشیده بودند». (ص 309 و 310)
در مورد ریشهی ملایری کریمخان و ایل زند نیز میتوانید این قسمت از کتاب را ببینید:
«در زمان علیشاه، طوایف مختلفی که نادرشاه آنان را به زور کوچانیدهبود و در خراسان سکنا دادهبود، روی به وطنهای خود نهادند. یکی از طوائف طائفهی زند بود که تحت سرپرستی دو برادر به نام کریم و صادق به وطن خود بازگشتند. این طایفه اصلاً از محال پیری و کمازان از توابع ملایر و به متعلق به طوایف لر بود. در دوران هرج و مرجی که بر اثر شکست صفویه و آمدن افاغنه از مشرق و استقرار عثمانیان در مغرب ایران پیش آمده بود، این طایفه به هیچ قدرتی سر فرود نیاورد: نه خراجگزار افاغنه شد، نه خدمتگزار عثمانیان. بلکه با روش جنگ و گریز و به اصطلاح آن زمان با عملیات «قزاقی» دائماً مزاحم اردوی عثمانیان بود.» (ص35)
تصویر این صفحه از کتاب:
در دانشنامهی ایرانیکا (زیر نظر احسان یارشاطر)، ایل زند چنین توصیف شدهاست(منبع):
The Zand were a pastoral tribe of the Lak branch of the northern Lors, ranging between the inner Zagros and the Hamadān plains, centered on the villages of Pari and Kamāzān in the vicinity of Malāyer.
همانطور که در ابتدا گفتیم، در همهی این متون، مرکز استقرار ایل زند، روستاهای کمازان و پری از توابع ملایر عنوان شدهاست که در حدود 20 کیلومتر با شهر ملایر امروزی فاصله دارند. این دو روستای تاریخی در نزدیکی منطقهی حفاظت شدهی لشکردر قرار دارند. لشکردر زیستگاه جانورانی مانند گرگ، روباه، خرگوش، کبک و تیهو است. دیگر روستاهای این منطقه عبارتاند از: جوزان، توسک، مانیزان، قلعه باباخان، بابلقانی (روستای پدری من)، زنگنه، احمدیه و … این منطقه در کنار درهی تاریخی و حاصلخیز جوزان قرار دارد که به دلیل استمرار کشت و بهرهوری بالا در کشت انگور، امروزه به عنوان یکی از میراث جهانی کشاورزی در سازمان جهانی فائو شناخته میشود.
کریمخان زند لر بود یا لک؟!
اگر به متن عبدالحسین نوایی و مدخل ایرانیکا توجه کنید، متوجه تفاوت کوچکی میشوید: در متن اول ایل زند یک ایل لر و در متن دوم از «شاخهی لک از لرهای شمالی» خوانده شدهاست.
من شخصاً تخصصی در مورد تقسیمبندی دقیق اقوام لر، لک و … ندارم اما متوجه شدهام که همین مسئلهی ساده امروزه تبدیل به یک دعوا و تعصب در میان بعضی از مردم شدهاست. عدهای طایفهی زند و کریمخان را لر میدانند و عدهای لک و این موضوع تبدیل به مشاجره در میان آنها شدهاست. من این مسئله را وقتی متوجه شدم که در یک ویدیوی کوتاه، در صفحهی اینستاگرامِ من لهجه دارم (این ویدیو) اشارهای به ایل زند به عنوان یک ایل لر کردم. این پست در میان جمعهایی که خود را لک میدانستند، پخش شد و ناگهان سیلی از کامنتهای تند و تیز از طرف این افراد سرازیر شد.
به عنوان فردی که تا حدی متون دستهاول تاریخی دوران زند و قاجار را تورق کردهام، میتوانم بگویم که لُر خطاب کردن این ایلها مسئلهی متداول و رایجی بودهاست و چه بسا بیان صحیحی هم باشد. در کتاب رستمالتواریخ که یک منبع دستهاول و بسیار مهم از آن روزگار است، نقل قولی از کریمخانزند وجود دارد که خود او مستقیماً خودش را یک لُر خطاب میکند.
(منبع: رستم التواریخ، انتشارات دنیاى كتاب، جلد اول، ص 338)
البته نه رستم التواریخ و نه هیچ منبع تاریخی دیگری، یک منبع قطعی نیست. به کتاب رستم التواریخ هم مانند هر منبع دیگر نقدهایی وارد است، اما اتفاقاً در این مورد خاص که به طور ضمنی ما را از واژگان و ادبیات رایج آن روزگار باخبر میکند، فکر میکنم میتوان به آن اتکا کرد.
تصویر زیر بخشی از کتاب نامهی خسروان، نوشتهی جلالالدین میرزا قاجار در دوران ناصرالدین شاه است (صفحه 412 و 413، چاپ سنگی، 1298 ه.ق.)
این کتاب یک تاریخ مختصر و فشرده از ایران است و همانطور که در تصویر بالا میبینید، چنین میگوید: «زند از لرهایی است که در ملایر جایگاه داشتند…» غرضم از نمایش این تصاویر، نمایش فضای رایج در کتب تاریخی آن روزگار است.
در نهایت مسئله این است که خط کشی دقیقی برای تعریف قومیتها وجود ندارد و من هم میدانم که اختلاف در متون مختلف وجود دارد. ممکن است طبق بعضی تعریفهای امروزی ایل زند را لک به عنوان شاخهی خاصی از لرهای شمالی بدانیم یا حتی لک به عنوان شاخهای کاملاً مجزا که روزگاری از قوم کرد منشعب شدهاست (مقالهی دکتر محمدرضا همزهای در ایرانیکا را ببینید: منبع).
از طرفی بر اساس متون دیگری که به آنها اشاره شد، ایل زند را میتوان یک ایل لر خطاب کرد. عیسی قائدرحمت در مقالهای معتقد است که قوم زند همراه لر خوانده میشدند و اولین بار در یک رسالهی آمار مالی و نظامی از محمدحسن مستوفی (تقریباً بعد از 1215 قمری) به عنوان «لرهای لک» خوانده شدهاند و پیش از آن بیسابقه بودهاست (منبع).
بحثی دربارهی قومگرایی
این را هم یادمان باشد که چیزی به نام خلوص نژادی وجود ندارد و همهی اقوامی که ما آنها را میشناسیم (از ترک و کرد و لر و لک و بلوچ و ترکمن و عرب و …) همه مدام در حال مخلوط شدن با یکدیگر هستند. کتاب اختراع قوم یهود نوشتهی شلومو زند، میتواند در این زمینه بسیار آگاهیبخش باشد. هرچند این کتاب به منظور اصلاح تصور غلط در مورد وجود قومی به نام قوم یهود نوشته شدهاست، اما برای همهی افرادی هم که به هر شکل، گرفتار نوعی از قومگرایی هستند، میتواند مفید باشد. مثلاً وقتی کسی میگوید ما تُرکها فلانجور هستیم یا ما آریاییها یا ما عربها، باید به این فکر کرد که منظور از این ما چیست؟ مثلاً اگر منظور جمعی است که یک زبان مادری خاص دارند، یا در مجموعهای از آداب و رسوم مشترک هستند، این جمله قابل فهم است و میتواند معنیدار باشد، اما اگر منظور یک گروه مجزا از سایر اقوام است که مثلاً 100 سال پیش هم مجزا بودهاند و 100 سال بعد هم مجزا خواهند بود، تصور اشتباهی است. کسی که امروز خودش را عرب میداند ممکن است نوهی یک تُرک باشد. و نوهی همین شخص ممکن است خودش را یک کُرد تلقی کند. در واقع همانطور که ظرف چند سال میتوان به یک زبان مسلط شد، ظرف یکی دو نسل هم میتوان بین اقوام جابهجا شد. دانستن این حرفها میتواند تا حدی جلوی افراطگری ما در این موضوعات را بگیرد.
بگذارید حالا که به دیگران جوالدوز میزنم، چند سوزن هم به خودم بزنم. من سید هستم. یعنی شخصی که از نسل حضرت محمد (ص) تلقی میشود، یعنی پدرِ پدرِ پدرِ … من به یک شخص خاص میرسد. میدانید این موضوع در میان یهودیان دقیقاً برعکس است؟ یعنی بین آنها یهودیت بر اساس مادر منتقل میشود. کسی که یهودی است معتقد است که مادرِ مادرِ مادرِ مادرِ … او یک یهودی اصیل بودهاست. خب حالا بیایید حالتهای دیگر را هم در نظر بگیریم. مثلاً پدرِ مادرِ پدرِ مادرِ پدرِ پدرِ پدرِ پدرِ مادرِ مادرِ پدرِ من چه کسی بودهاست؟ این شخص ممکن است یک مغول شکارچی بوده باشد. یا یک مسیحی آشوری معتقد. یا یک کرد بسیار غیرتی. یا یک عرب سنّیمذهب. یا یک بردهی زحمتکش زنگباری که با کشتی از آفریقا به جنوب ایران آمده است.
خلاصه اینکه وقتی ما n نسل به عقب میرویم، با 2 به توانِ n آدم روبرو میشویم که همهی آنها اجداد ما هستند. ممکن است قیافهشان اصلاً شبیه ما نباشد. ممکن است زبان مادریشان، محل تولدشان، رنگ پوستشان، آداب و رسومشان و … هیچ ربطی به ما نداشته باشد. اگر ده نسل بالاتر برویم، یعنی مثلاً حدود 300 سال پیش، با هزار جد روبرو هستیم (در صورتی که از ازدواجهای فامیلی صرفهنظر کنیم). و اگر مثلاً 1000 سال عقبتر برویم با اجدادی بسیار بسیار بیش از این روبرو خواهیم شد که محتملاً هر نوع انسانی از هر قومیت و زبان و رنگ پوست و دینی بین آنها پیدا میشود.